♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی
♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی

داستان کوتاه و شنیدنی (دوستت دارم پدر)

 

 

مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر ۸ ساله اش تکه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد.

ادامه مطلب ...

آبــــــ پــاکــی

 

 در قطار مرد جوانی از همسفرسالمندش پرسید :ساعت چند است ؟
-از نگهبان بپرس
- می بخشید من قصد ناراحت کردن شمارا نداشتم و...

ادامه مطلب ...

حکایت لقمان حکیم !!!! ...

 

 

لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛

ادامه مطلب ...

حکایت خدا و گنجشک !!!! ...

 

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

ادامه مطلب ...

همیشه یک راه حل وجود دارد !!!! ...

 

 

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...

ادامه مطلب ...