«آخه‌ زندگی همینه عزیزکم»

در حالی که دارم به پهنای صورت گریه میکنم و سرم یکم گرمه به ذهنم خطور میکنه که هی دختر ... یادته وبلاگ داشتی؟ اول اومدم سرچ زدم دیدم اره وبلاگم هنوز سرجاشه بعد لاگین کردم و شروع کردم به خوندن مطالب، پرت شدم به روزای خیلی قدیمی و خاطرات خاک خورده!

به زودی ۲۷ سالمم تموم میشه، پزشک عمومی با یکسال سابقه کار، تقریبا مستقل از نظر مالی، هنوز گیج و سردرگم تو کوچه پس کوچه های دهه ی بیست زندگیم، لابه لای موهای سیاه فرفریم حالا تار های سفید موهامم دیده میشه و وقتی از ته دل میخندم گوشه چشمم یه چروک جدید میافته، خط لبخندم عمیق تر شده، دیگه مثل قبل زیاد حرف نمیزنم بیشتر گوش میکنم، سعی میکنم نظرات و طرز تفکرم رو بلند نگم چون آدما درکش نمیکنن، از بحث و دعوا های الکی دوری میکنم چون دلیلی نمیبینم انرژیمو براش هدر بدم، دیگه خودمو به آدما توضیح نمیدم اونایی که باید بفهمن میفهمن، تعداد آدمای دورم کم ولی پررنگ شده و برای آدمای پررنگ زندگیم حاضرم روحمم بفروشم، هروز بیشتر عاشق زندگی میشم و برای فردا شوق و ذوق دارم مثل روزایی که میخواستیم فرداش بریم اردو کیفم رو از قبل حاضر میکنم و از فکر روز بعد نمیتونم درست بخوابم، البته تو دوران بزرگسالی فهمیدم که بهش میگن اورثینک و از اونجایی که آدم بزرگا فکر میکنن اگه برای مسائل و ناکامی هاشون ی اسم خارجی بذارن راحت تر میشه حلش کرد پس منم به عنوان حسن نیت ام میگم که یک شخص اکستریملی اورثینکر ام :)

هر سری که قلبم‌ شکست گفتم بدتر از این نمیشه اما دنیا عکسشو بهم ثابت کرد، ولی خب منم هرسری بلند شدم و تیکه های قلبم رو خیلی قشنگ چسبوندم سرجاش، درسته مثل اولش نشد ولی زندگی همینه دیگه، مگه نه؟

آخرین بار که داشتم قلبم رو میچسبوندم،گفتم دیگه این قلب پاره پوره و پر از زخم رو روم نمیشه به کسی بدم و برای مدت طولانی پیش خودم نگهش داشتم اما یه مدت گذشت یکی اومد که با حضورش تپش قلب میگرفتم ولی میگفتم نه خب حتما مریضی چیزی شدم ولی به خودم که اومدم دیدم ای دل غافل که دوباره بند رو به آب دادم...

دلیل این چشمای گریون و شب زنده داری هم همینه، در کنار تموم شیرینی هاش تلخی هم داره ... یادته ؟ مثل بادام های بو داده ی شبای جمعه، که بینش بادوم تلخ زیاد داشت ولی تو به عشق اون بادوم های خوشمزه و شیرین نمکی کل هفته رو دعا دعا میکردی زودتر شب جمعه بیاد، آخه‌ زندگی همینه عزیزکم، مگه نه؟

اومدم ی آپدیتی از خودم بدم، برم :)

یکم جولای 2022 از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و الان رسما دکتر شدم

در آستانه ی 26 سالگی ام،

سه سال پیش یه سگ گوگولی و خوشگل گرفتم(عکسشو میذارم)، یورکشایر تریر هست نژادش.

و این هفت سال تنهایی به دور از خانواده برای من بزرگترین و ارزنده ترین هدیه ای بود که یکی میتونست بهم بده و من بابتش از خدا و خانوادم ممنونم 3>

و در این لحظه میدونم که روزای روشنی در راهه ...

آپلود عکس

دوباره سلااااام

کسی نیست اینجا؟

جالبی وبلاگ اینه که وقتی میای و بهش سر میزنی مطالب قدیمی رو میخونی میبینی که چقدر بزرگ شدی :)

خوشحالی

 شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

  امروز خیلی روز پر استرسی بود، قرار بود نتایج آزمون اعلام بشه. 
روش اعلام نتایج و آزمون اینجا با ایران کاملا متفاوتِ.
ساعت 11 همه داخل سالن کنفرانس دانشگاه نشسته بودیم
چهره ی همه منتظر و مضطرب بود 

بعد از یک سری تشریفات و مقدمه ها رئیس دانشگاه اسم تک تک قبولی ها رو خوند
اینقدر که صدای تپش قلبم بلند بود حس میکردم بقیه هم میتونن بشنون!
وقتی اسمم رو با لهجه ی روسی خوند موجی از آرامش اومد سمت من،
خیلی آروم شدم ولی بازم خوشحال نبودم!
خیلی دلیل داشت! ولی خداروشکر الان خیلی خوشحالم
نتایج زحمات ام رو دیدم دقیقا همونی که میخواستم نیست اما این قسمت ام بوده
و من به این جمله خیلی اعتقاد دارم:

"هر اتفاقی که برات میافته بهترین اتفاق ممکن بوده" .

  برای پنجم مرداد بلیط گرفتم ایشالا بعد از ماه ها  انتظار قراره خانوادم رو ببینم
خوشحالی امشب ام وصف شدنی نیست.
دیگه میتونم با خیال تقریبا راحت بخوابم.

دیگه نمیتونم صبر کنم کاش زودتر پنجم مرداد برسه   

 

ظهور من :)

   بعد از غیبت خیلی طولانی اومدم

چند بار پست گذاشتم اما هردفعه پاک کردم 

سعی میکنم گاهی اوقات اینجا بنویسم نمیدونم اصلا کسی هست که بخونه ؟

اصلا برای کی دارم مینویسم؟

شاید برای خودم !

اولین پست هارو که میخوندم واقعا حس میکردم الان چقدر بزرگ شدم

نمیدونم بزرگ شدن خوبه یا بد اما وقتی فکر میکنم که این شهریور قراره 20 ساله بشم

یکم نگران میشم درست مثل آدم بزرگا!

 

   گاهی وقتا لازمه تمام کتاب ها و ورق های چرک نویس رو گذاشت کنار و تو فکر غرق شد

وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم چقد عوض شدم

نیستم اون مریم سابق، اون دختربچه ی بازیگوش! نه به اون شدت:)

امروز یه دختر مستقل ام با تجربه های جدید 

من این تغییر رو خیلی دوست دارم، درسته گاهی طاقت فرسا میشه

و دلم مامانم رو میخواد، بابام رو میخواد و جمع خونوادگی کوچیکمون رو

اما به هر حال برای الماس شدن باید سختی زیادی رو تحمل کرد.

 

   دو روز دیگه آخرین امتحانمه خدایا خودت کمک ام کن

این امتحان آخرین و مهمترین و سرنوشت ساز ترین امتحانِ

میدونی که چقد زحمت کشیدم این مدت، خودت دستمو بگیر.

 

 

 ســلاااااااااااااااام

دوستـای گلم چطــورن؟

اصلا حوصله وبلاگ رو ندارم برای همین زیـاد خبری ازم نیست

ولی به هر حال بعضی وقتا میام و ابـراز وجود میکنم

ممنون از این همه کــامنت که گذاشتیـن شرمنده کردین بـخدا

از امتحانات بگم چقدر ما بیچاره ها رو از امتحان نهـایی ترسوندن

ما هم از امتحان نهایی یه غـول برای خودمون ساختیم

اولین امتحان دیـن و زندگی بود با هزار تا تـرس و استرس رفتیم سـر جلسه

بعدش دیدم امتحان نهایی از هر نظر خیلی بهتر از امتحان هایی بود که هر ساله

برگـزار میشد...

هر چی مدیر،معـاون،دبیرو...گفت چـِرتی بیش نبود

البته ببخشیـــداااا

چند روز پیش رفتم مدرسه کارنامه گرفتم نمراتم خوب بود فقط ریاضی رو گنــد زده بودم

اعتـراض نوشتم که برگم رو دوباره تصحیح کنن چون من اصلا فکر نمیکردم اینقدر کم بشم!!!!!

بگذریـم...

خدارو شکر امسـال هم تموم شد

آآآآآآآآآآآآآآآآخ جـــــــــون تــــابستـــــــون

این تـابستون باید از وقتـم نهایت استفاده رو ببرم برای کنکـور...

من پارسال کلاس های علوی رو میرفتم ولی واقعا اگه پـولم رو داخل سطل زبـاله میریختم

سنگین تر بودم...!

حالا نمیدونم "گذینه۲"خوبـه یا همشون مثل علوی بدرد نمیخورن!!!

بنظر شما "گذینه۲"بهتره یا "کانون" یا...؟؟

درکل خوشحال میشم راهنماییم کنیـد.

جدیدا دیگه اصلا حوصله شوخی ندارم خیلی جدی شدم

حتما از طرز حرف زدنم متوجه شدید

شایدم بزرگ شدم دیگه

قالبم هم عوض کردم  اون قبلی خیلی دلگیر بود

امیدوارم تو تابستون بیشتر مطلب بذارم

ممنون که به من سر زدین

 

هیچگاه به خاطر هیچ کس وهیچ چیز

دست از "ارزش هایت"نکش

چون زمانی که آن شخص از تو دست بکشد

آنوقت،تو میمانی و یک "منِ"بی ارزش..

 

باورنکن

تـو شـاهکار خـالـقی، تحقــیــر را بـاور نکن

بر روی بـوم زندگی، هرچیــز مـیخواهی بکش

زیبــا و زشتـش پـای توست، تـقدیــر را بـاور نـکن

تـصویـر اگر زیبـا نـبود ،نـقاش خـوبی نـیستـی

ازنـو دوبـاره رسم کن،تـصویر را بـاور نـکن...

خــالـق تـو را شـاد آفریـد آزادِ آزاد آفریـد...

 پــرواز کن تـا آرزو زنـجـیـر را بـاور نـکن.

نسل سوخته

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم،

نسل خوابیدن با اس ام اس،

نسل درد ودل با غریبه های مجازی،

نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی،

نسل کادو های یواشکی،

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس،

نسل سوخته،نسل من... نسل تو...

یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم،بین عذاب هایمان مدام بگوییم:

یــــادش بخیر ،دنیای ما هم همینطور بود، مثلِ جهنم...

نوروز

 

درشکفتن جــشن نــوروز برایت در هـمـه ی ســال سر سبزی جاودان وشادی

انــدیشه ای پویــا و آزادی و بــرخورداری از هــمه نعمتهای خدادادی آرزومندم . . .

نــــوروز پــیشاپــــیش مـبـــــــــــــارک