ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود
در یک چمنزاری خرها و زنبورها زندگی میکردند.
روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار میآید و مشغول خوردن میشود.
از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، میکند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی میبیند، زبان خر را نیش میزند و تا خر دهان باز میکند او نیز از لای دندانهایش بیرون میپرد.
خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد میکرد، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال میکند.
زنبور به کندویشان پناه میبرد.
به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را میپرسد.
خر میگوید: زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور میدهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند.
سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها میبرند و طفلکی زنبور شرح میدهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.
ملکه زنبورها وقتی حقیقت را میفهمد، از خر عذر خواهی میکند و میگوید: شما بفرمایید من این زنبور را مجازات میکنم.
خر قبول نمیکند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر میکند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر میکند.
زنبور با آه و زاری میگوید: قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم، آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟
ملکه با تاسف فراوان میگوید: میدانم که مرگ حق تو نیست.
اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمیفهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است.