-
حادثه ای عجیب برای یک خانم مجری در استادیوم !!!
1389/07/08 02:54
-
تست هوش!!!!!!!!!!
1389/07/08 02:52
آیا دوست دارید با ذهنتان شوخی کنید؟ اگر موافق هستید به سوالات زیر پاسخ دهید .این کار نه تنها برای روحتان مناسب است، بلکه خستگی تان را نیز بر طرف می کند . از جواب دادن به این سوالات لذت ببرید و پاسخهایتان را با جوابهای داده شده مقایسه کنید: 1. یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط می کند . بازماندگان از سقوط را...
-
نه قانونی نه منطقی!!!
1389/07/08 02:47
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمی توانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ، اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول می کنم در غیر اینصورت از شما می خواهم...
-
تشابه!!!!!!!!!!!
1389/07/08 02:44
اگه یه خانم در دوره جوانی به یه سیب سرخ مثل این تشبیه بشه فکر میکنید این خانم در زمان پیری چه شکلی میشه؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
-
زنان به نام و تاریخ ساز ایرانی
1389/07/08 02:39
از آنجا که بزرگترین کتابخانه های ملی و تاریخی و علمی ایران (گندی شاپور -کسروی) توسط تازیان (اعراب) به آتش کشیده شد و هزاران کتاب ایرانی به گفته مورخ و جامع شناس بزرگ عرب (ابن خلدون) نابود شد و به دریا ریخته شدند و بسیاری از بزرگان این سرزمین گمنام ماندند و اثری از آنان یافت نشد ولی با همه فراز و نشیب های یورش اسکندر...
-
روزهای سخت
1389/07/08 02:30
بانو کاساندان نزد فرزند خویش کمبوجیه آمد و گفت : پدرت مدتهاست تا دیر وقت درگیر رایزنی با رایزنان دربار است و من از این همه کار او نگرانم . تندرستی پادشاه فراتر از هر چیز دیگریست . کمبوجیه نزد پدر خویش ، فرمانروای ایران کوروش آمد و دید سخت در اندیشه است و رایزنان از آنچه رخ می دهد می گفتند . پس از پایان کار فرزند رو به...
-
دنیای این روزای من
1389/07/08 02:29
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم در حسرت فردای تو...
-
یک داستانک پند آموز 1
1389/07/08 02:28
بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد... همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد... زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه... همسایه شون -رابرت- پشت در ایستاده بود... تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان ۱۰۰۰ دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین!... بعد از چند...
-
راننده بنزین فروش !!! ...
1389/07/05 20:05
-
چه کسی موثرتر است، زن یا مرد؟ !!!! ...
1389/07/05 20:04
توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است............. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن...
-
قضاوت و نتیجه گیری عجولانه ! ...
1389/07/05 19:57
مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت.... کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد : “ پدر نگاه کن درختها...
-
دومین کاریکاتور برتر تاریخ
1389/07/04 19:33
این کاریکاتور نشان می دهد که برای رهایی از قید و بندها که با رنگ قهوه ای و رنگ زمین می باشد و رسیدن به ساحل آرامش که با رنگ آبی آسمان نشان داده شده است باید به معنویات روی آورد و به جای نگاه کردن به زمین گاهی هم به بالای سر نگاه کرد . با این کار حتی انسان زمینی امروزی که با تیپ امروزی و رنگ لباس تیره مشخص شده است نیز...
-
هنر نقاشی روی دست !! ...
1389/07/03 19:56
-
زندگی یک قالیست !!!! ...
1389/07/03 19:45
-
چهار سخنی که زاهد را تکان داد ! ...
1389/07/03 19:42
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد. اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال .... ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی...
-
دانلود ؟؟؟!!!!
1389/07/03 19:30
خیلی جالبه حتما دانلود کنید لطفا به ادامه برید حجم:۹۹۱کیلوبایت http://s1.picofile.com/shamdoonii/Magic-Machine.pps.html
-
آیا می دانید ؟!!!! ...
1389/07/02 11:54
آیا می دانید بدن جوجه تیغی در هنگام تولد حالت ژله ای دارد و حتی ممکن است در حین تولد نیمی از بدنش توسط تیغهای بدن مادر کنده شود اما به مرور بدن کاملاً ترمیم می شود؟ آیا می دانید سگ از نژاد اسب است و خود اسب هم از نژاد ماموت یا همین فیلهای امروزی است؟ آیا می دانید ضریب هوشی نوزاد انسان در سه روز اول تولد بیش از هفتصد و...
-
رازهای شخصیتی شما از زبان گل ها ! ...
1389/07/02 11:49
ادامه مطلب.... رازهای شخصیتی شما از زبان گل ها ! ... فروردین، گل رز گاهی بدون فکر قبلی کاری را انجام میدهید. بسیار رک گو هستید و عاشق مسافرت! اشتیاق زیادی برای زندگی کردن دارید و پشتکارتان خوب است. اردیبهشت گل نسترن فردی صبور و پرطاقت هستید و اراده بسیار قوی دارید. دوست دارید کارها را به آهستگی ولی به طور جدی انجام...
-
نامه عاشقانه خیلی جالب - لطفا تا آخر بخوانید
1389/07/02 11:42
۱- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم 2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو 3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم .......... 4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و 5- این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید 6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که 7- شریک...
-
شجاعت یعنی چی؟
1389/07/02 11:37
در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که .. ''شجاعت یعنی چه؟'' محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون...
-
این قرارمون نبود
1389/06/30 12:48
-
سخنانی دیگر از بزرگان
1389/06/30 12:48
پیوند از پس تنهایی رخ می دهد ، ارزش می یابد و توان را چندین برابر می کند ، پس باید هر پیوند پاکی را شاد باش گفت . ارد بزرگ سند پاره میشود، قول پاره نمیشود. مثل آلمانی طبیعت درمقابل عهد وپیمان بشری بی اعتناست. جورج نیکولا خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ درمیان ملکات ذهنی حافظه بیش ازهمه می شکفد و پیش...
-
تنهایی
1389/06/30 12:48
-
بازگرداندن ایمیل
1389/06/30 12:46
تا حالا براتون اتفاق افتاده که ایمیلی رو فرستاده باشین ، بد بلافاصله متوجه بشین که این ایمیل رو اشتباهی به آدرس یکی دیگه فرستادین ؟ یا اصلن از فرستادن اون پشیمان شده باشین ؟ تا الان تو اینجور موارد جز تحمل احساس تلخ پشیمونی و ناراحتی چاره دیگه ای نداشتیم ... اما گوگل با توجه به امکانات زیادی که به برنامه نویس های...
-
سخنان زیبا از بزرگان
1389/06/30 12:33
جکسون بروان : بیش از حد لازم مهربان باش . ارد بزرگ: هیچگاه به دروغگویان میدان کارگزاری ندهید ، با وجود این که توانایی انجام آن را بهتر از هر کسی داشته باشند . محمد حجازی: افسوس که جوان نمی داند وپیر نمی تواند. دیل کارنگی: چاپلوسی هم گوینده و هم شنونده رافاسد می کند. ارد بزرگ: آنانکه تیشه به ریشه بزرگان و ریش سفیدان می...
-
شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس
1389/06/30 12:26
پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند . پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند...
-
فروتنی فریاپت!!!
1389/06/30 12:24
اردوان (سومین پادشاه اشکانی و فرزند تیرداد یکم) پادشاه ایران از بستر بیماری برخواسته بود با تنی چند از نزدیکان ، کاخ فرمانروایی را ترک گفت و در میان مردم قدمی می زد . به درمانگاه شهر که رسیدند اردوان گفت به دیدار پزشک خویش برویم و از او بخاطر آن همه زحمتی که کشیده قدردانی کنیم . چون وارد درمانگاه شد کودکی را دید که...
-
عاقبت درس نخواندن!
1389/06/30 12:18
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (دیگر حسابش را بکنید که او کی بود) این بنده خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند و در دبیرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگیش. زده بود توی کار بنائی و عملگی ساختمان (از همین کارگرهائی که کنار خیابان می ایستند تا کسی برای بنائی بیاید دنبالشان)...
-
شعر کوچه از فریدون مشیری
1389/06/30 12:02
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
حکایت «چوپان دروغگو» به روایت «احمد شاملو»
1389/06/30 11:54
کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درسهای کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان جوانی که بانگ برمیداشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان...