♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی
♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی

**داستان قصاب و سگ**

 

 

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود ” لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین”. ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد..

ادامه مطلب ...

هزینه عشق واقعی ! ...

 

 

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :

صورتحساب !!!

ادامه مطلب ...

****نامه پیرزن به خدا !

 

 

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !

ادامه مطلب ...

ظـــرفـیــت انــســـان هـــا ! ...

 

 

مردی از دست روزگار سخت می نالید.
پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.
استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟

آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.

ادامه مطلب ...

پیرمرد و دختر ! ...

 

  

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :

ادامه مطلب ...

داســـتـــان مــــداد ! ...

 

 

 

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت.
بالاخره پرسید:
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :

- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .

ادامه مطلب ...

**پــــــروانــه هـــا ! ...

 

 

در زندگی من دورانی وجود دارد که خاطره آن، هیچ گاه از ذهنم محو نخواهد شد. دورانی که زیبایی برایم معنا و مفهوم خاصی داشت. اگر درست به خاطر آورده باشم، گمان می کنم آن زمان هفت یا هشت سال بیشتر نداشتم

ادامه مطلب ...