ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب بود !
جایی میان شک و یقین !
نیاز به تازه شدن بیداری ام را می آزرد و خوابهایم آشفته تر از قبل ؛ میل به رویای لبخند تو داشت ...
انگار سالیان سال ؛ حال در خود مانده ی ایمانم تحویل نشده بود .....
باید پنجره را به سمت نگاهت می گشودم .
می خواستم حضورت را نفس بکشم و در صداقت چشمانت شناور شوم !
گذاشتم برایم عشق را تلاوت کنی تا با تفسیر لحن صمیمی ات تپشهای قلبم انعکاس نام تو باشد .....
و تو عجب صدایی داشتی .........
ـــ یک دشت مخمل سبز که بر قامت کوهی استوار می درخشید ـــ
مخصوصاْ وقتی در نخستین سپیده ی دیدار ؛ اذان عاشقی سر دادی !!!
حالا من باید بروم ....که تا هزاران رکعت شکر به جا آورم!!!
باید بروم!