♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی
♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی

پایانی ساکت

 

 

سلامی پوچ بودم

اما یک خداحافظی پر شور و حال

باوری بودم که هیچ وقت باور نشدم

شیشه ای بودم ترک خورده در انتظار یک تلنگر

که تلنگر را زدند اما با بیرحمی

اکنون زیستن را باور ندارم

در انتظار پایانی ساکتم

خواهم رفت برای همیشه

اما بی خبر ؛هیچ کس از رفتنم با خبر نخواهد شد.

دریاچه ای نیمه خشکم

که دور تا دورم را ترکهای ناشی از خشکیدگی پوشانده

اینک دیگر گنجشکان را بروی شاخه هائی خشک

که روزی سایه شان مرا پوشانده بود نه میبینم نه صدایشان را می شنوم

برگهای پائیزی خبر از رفتن میدهند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد