♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی
♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

♥♥♥ رازها : داستان و سرگرمی ♥♥♥

داستانهای کوتاه و مطالب جالب و خواندنی

انیشتین سر سفره هفت سین دکتر حسابی

 

 

"یکی از خاطرات مهندس ایرج حسابی از دکتر حسابی"

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند..

ادامه مطلب ...

شرافت ایرانیان

 

 

پادشاه ایران زمین پاکور (دوم) فرزند بلاش یکم و بیست و سومین پادشاه اشکانی

به تندی با ارتشدار خود برخورد کرد و گفت : چرا به یکی از مخالفین روم

(نرون قیام کننده در امپراتوری روم) اجازه ورود به ایران و تیسفون

( پایتخت ایران زمین ) را دادید ؟

 

 

ادامه مطلب ...

داستان واقعی و زیبای دستان دعا کننده! (+عکس)

 

این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر می گردد.

در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.

 
ادامه مطلب ...

داستان جالب زنی که همیشه از شوهرش کتک می‌خورد!

 

 

A woman goes to the doctor, beaten black and blue.....
زنی با سر و صورت کبود و زخمی  سراغ دکتر میره

Doctor: "What happened?"
دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

ادامه مطلب ...

پاسخ زیبای جراح قلب به تعمیرکار اتومبیل:

  

 

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد.تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم

ادامه مطلب ...

خدا چه شکلی است؟!

 

 

یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده،  

ادامه مطلب ...

داستان بسیار زیبای ” نجار پیر ”

 

 

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .

 

ادامه مطلب ...